A lover's confession
If I could for tell the future
Or even change the past
I would’ve given my heart straight to you
Right from the start
I would love you from then till tomorrow
And never let you leave my head
There would be no pain and sorrow
I’ll tell you I love you- in case you forget
When you need me to confess my love to you again
I’ll do it gladly, come sunshine or rain...
بهانه
به علت خرابی تایپ فارسی در اینترنت و وجود تنبلی مفرط از آپدیت کردن معذورم
حس پایدار

همه چیز دوباره رخ داد.درست مثل روز اول.در چه شبی هم رخ داد؟...هما ن حس ،همان احساس سنگینی سینه.با تمام وجودم احساسش کردم.باید سپاسگذار باشم.چون همه چیز درست مثل روز اول...
تولد

امروز روز تولدم است. از همان روزهاییست که انگار گذر عمر یکباره جدی میشود. همه سال انگار در همین یک روز میگذرد. و من به اندازه همه سال حسرت میخورم.امروز از اون روز هایی هست که نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت..؟؟
-----------------------------------------------------------------------------------------------
راستی دیشب داشتیم با برو بچ ویسکی میخوردیم که من متوجه شدم یکی از بچه ها که خیلی وقت از دور می شناسمش مثل من 25 فروردین دنیا اومده.خیلی جالب بود
برخی هم زنگ زدن و تبریک گفتن که من از همشون ممنونم
بقیه حرفام هم بمونه برای دل خودم
مشغله
یه چند روزه می خوام آپدیت کنم.ولی مطلبی که به دلم بچسبه به ذهنم نمیاد.البته باید بگم مشغله پولی هم زیاد داشتم.ولی قول می دم(به کی؟)فردا یه چیزی بنویسم.آخه فردا........؟
روزگار غريبی است نازنين
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می جویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است ، نازنین !
و عشق را کنار ِ تیرَک ِ راهبَند ، تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد .
در این بن بست ِ کج و پیچ ِ سرما
آتش را به سوخته بار ِ سرود و شعر
فروزان می دارند .
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است ، نازنین
آن که بر دَر می کوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده است
نوررا در پستوی خانه نهان باید کرد .
آنَک قصّابانند بر گذرگاهها مسقر
با کُنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین !
تبسم را بر لبها جرّاحی می کنند و ترانه هارا بر دهان
شوق را در پستوی خانه ، نهان باید کرد.
کباب ِ قناری بر آتش ِ سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین !
ابلیس ، پیروز ِ سرمست
سور ِ عزای ما را برسفره ، نشسته
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
پدر

امروز سالگرد وفات کورش کبیر است.کسی که در 2533 سال پیش به انسان بودن افراد، احترام می گذاشت
تحمیل

خوب نمیشه راجع به احساس اون شب حرفی نزد.باید اعتراف کنم من واقعا دستم لرزید.قلبم لرزید.ولی یه فرقی اینجا هست من هیچوقت از این حالتم تعجب نکردم.مطمئن بودم که چنین میشم.هیچوقت هم بی تفاوت نشدم ویا دچار وهم نشدم.چه صحبت دل نشینی.چه لرزش دل چسبی.و چه سکوت تحمیل شده ای...؟
Posted by Hello
حس ششم
اول باید بگم این بلاگ اسپات دهن منو سرویس کرد.نمی دونم حس ششم من هم قوی بوده که درست زمانی که خواب ماهی گلی می بینن من راجع به ماهی گلی می نویسم.
ماهی گلی

عید امسال تنگ ماهی من هیچ ماهی گلی توش نبود.