حقیقت جویان
به راستی تشابهات فکری ما انسانها مقوله بسیاری قابل تاملیست.با توجه به اینکه اکثر مردم به خودشون زحمت فکر کردن رو نمی دن بسیار پیش میاد که از طریق بیان و یا مطالعه این افکار که شاید هم زیاد پخته نشدند اشاعه پیدا کنند.ولی بحث قابل تامل در مورد انسانهای بکریه که در گوشه هایی از این دنیای بزرگ به تنهایی فکر می کنند وبدون قفل شدن بر روی یک ایده به نتایج مشابهی می رسن.اغلب این افکار مشابه که مد نظر من هست در حول محور حقیقت یابی می چرخه .وزمانی که متوجه میشیم که این نتایج چه قدر شبیهند بیشتر صحت اونها مورد تایید قرار می گیره.
خودجوش
در دنیای امروز که تغییرات به سرعت رخ میدن خیلی معمول شده که بچه ها، از دنیای خارج خانه ویا از عواملی به غیر از والدین خودشون الگو برداری کنند .حتی ما این جمله که بچه ما خیلی بیشتر از ما می فهمه رو زیاد میشنویم.در مقابل این سبک تربیتی که در حال حاضر اکثر بچه ها رو شامل میشه خانواده های کلاسیک مابی هم هستند که محبت خانوادگی در اونها به شدت جریان داره و هر عضو خانواده دیگران را در مسائل مختلف (چه خوب و چه بد) شریک میکنه.معمولا بچه ها در این خانواده ها از مرشد ها ی متعددی استفاده می برند و در نتیجه به این وضع عشق می ورزند.حالا سئوالی که اینجا برای من مطرح شده این هست که چه شده که در این عصر تکنولوژیک چی شده که یک آدم بعد از طی دوران تربیتیش ؛ بدون اینکه مرشدی به واقع معتقد به این سبک کلاسیک داشته باشه به صورت خود جوش به این نتیجه رسیده که باید این دیدگاه رو داشته باشه؟