]]>

Friday, January 20, 2006

آن حس


چطور میشد توی اون جمع بدون "آن حس" زندگی را برگردوند.اونهایی که اونجا بودن هم ،حرفای اونو میزدن.پس چرا اونها نتونستن؟ حالا دیگه وضع فرق کرده اونجا دیگه مکان دلگیری نیست.ولی زمان ادامه سفر نزدیک.وقت خداحافظی همه دارن دست تکون میدن.میدونید وقتی چنین وضعی پیش میاد حداقل بین اون همه آدم یه نفر باید باشه که بگه "نرو".ولی انگار هیچکس نیست.حس عجیبیه.بازم پای "آن حس" در میونه.انگار به همه قدرت میده که درک کنن اون باید به سفرش ادامه بده.
------------------------------------------------------------------------------
پ.ن:بازم یاد جمله دوستم افتادم که میگفت:"دو جور سادگی داریم یکی سادگی که از روی نادانی وجود داره و دیگری سادگی که از کمال نشاط میگیره."