]]>

Sunday, April 10, 2005

روزگار غريبی است نازنين


دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می جویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است ، نازنین !
و عشق را کنار ِ تیرَک ِ راهبَند ، تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد .
در این بن بست ِ کج و پیچ ِ سرما
آتش را به سوخته بار ِ سرود و شعر
فروزان می دارند .
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است ، نازنین
آن که بر دَر می کوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده است
نوررا در پستوی خانه نهان باید کرد .
آنَک قصّابانند بر گذرگاهها مسقر
با کُنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین !
تبسم را بر لبها جرّاحی می کنند و ترانه هارا بر دهان
شوق را در پستوی خانه ، نهان باید کرد.
کباب ِ قناری بر آتش ِ سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین !
ابلیس ، پیروز ِ سرمست
سور ِ عزای ما را برسفره ، نشسته
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

احمد شاملو