]]>

Thursday, April 07, 2005

تحمیل

خوب نمیشه راجع به احساس اون شب حرفی نزد.باید اعتراف کنم من واقعا دستم لرزید.قلبم لرزید.ولی یه فرقی اینجا هست من هیچوقت از این حالتم تعجب نکردم.مطمئن بودم که چنین میشم.هیچوقت هم بی تفاوت نشدم ویا دچار وهم نشدم.چه صحبت دل نشینی.چه لرزش دل چسبی.و چه سکوت تحمیل شده ای...؟

Posted by Hello