]]>

Thursday, October 19, 2006

سایه


در حالی اهدافمان را تعیین می کنیم که ، نمی دانیم چه بر زندگیمان سایه انداخته. آنگاه که آن سایه بر اهدافمان غلبه می کند همچون آدمهای سر گشته به دور خود می چرخیم که چگونه این مسیبت را فراموش کنیم و چگونه با آن کنار آییم. غبار زمان بر وقایع می ماسد تا ما دوباره اهداف جدیدی دست و پا کنیم، بدون آنکه بدانیم چه بر زندگیمان سایه انداخته. دور باطلی که بارها و بارها برایمان رخ میدهد. انگار که زندگی تشکیل شده از دور باطلهای بزرگ و کوچک که گاه همچو چرخ دنده های ساعت در طول هم و گاه مانند یک هاریکان در طول بازه کوچکتر زندگی قرار دارند. آنقدر در این دور باطل گرفتار آمدیم که فرصت فکر کردن را از دست داده ایم . مانند کودکی که نداند، که نمی داند چرا به مدرسه می رود. مانند جوانی که پشت کنکور دست و پا میزند و .... انگار می بایست کسی می بود که به ما از این سایه می گفت یا حداقل از ما می خواست که به او فکر کنیم. شاید آنگاه کمی به دور باطل بزرگی بنام طول زندگی یک انسان کمی فکر می کردیم.