دير زمانيست كه ديگر نمي نويسم.شدت استقبال از چرتيات من به حدي بود كه خودم متحير ماندم!(عجب) براي همين تصميم گرفتم كه ديگر براي يك نفر مطلب بنويسم . براي يك دوست ، يك دوست خيالي كه سنگ صبوري شود براي من.
مشكل اينجاست كه حس نوشتن مانند جزر ومد مي آيد و مي رود. زماني كه مي آيد كشتي نيست و زماني كه مي رودكشتي هست. جريان اين حقير حكايت همان جهنم ايرانيست كه يك روز قيرش نيست ، يك روز قيف و يك روز متصدي امور.
به هر حال اين نوشتن مثل آب روي آتش است . مينويسم تا آتشم خاموش شود، مينويسم تا سد نشكند.
<< Home